این ادامه ی همون قبلیه و در یه روز نوشتمشون.
خدای من، خدای خوب و مهربان، روح ظریفی را که به من به رسم امانت دادی به تو میسپارم چرا که تنها در سایهی حمایت توست که می توانم از آسیب دیدن محافظتش کنم. خدای من، امانتت را نگاه کن. بگذار اعتراف کنم که غرور و سرگشی من چنین زشت و ترک خوردهاش کرده. بگذار اعتراف کنم بی توجهی من باعث این سیاهیها شده. حتی حمایت تو را زیر پا گذاشتم و اکنون نگاه به عقب مرا به این بازویی وا میدارد گرچه که تو عالم به تمام آنچه که بر من و امانتت گذشته هستی. این بازگویی تنها برای آن است که چیزی از تو پنهان نکرده باشم ای داناترین دانایان.
اینو سر یه کلاس نوشتم:( دانشجوی مملکت رو باش سر کلاس دعا می نویسه. بازم خوبه که دعا می نویسم!)
خدای من خدای خوب و مهربان، گناهانم را به تو می سپارم چنان که خود را به تو سپردهام تا بخشندگی و لطف تو را شامل شوم. گناهانم را به تو می سپارم، گرچه با رویی پوشانده و سری فروافکنده چرا که اندک و خرد نیستند. بزرگ گناهانی بسیارند چنان که تنها امید به لطف و رحمت تو مرا به پیش می راند. خدای من گناهانم را ببخشا بد کاریهایم را بپوشان نادرستی هایم را ندیده بگیر چرا که تنها بخشندهی مهربان تو هستی. حتی اگر تو را قاهر و جبار بنامند همهی ما خیل گناهکاران به درگاه رحمتت پناه میآوریم چرا که به رحیم بودنت اعتقاد راسخ داریم.