.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

به نوعی سفر نامه...

نقطه عطف تا حالا تو زندگیم دو تا داشتم، یکی موقعی بود که دانشگاه شهرستان قبول شدم و از خانواده مستقل شدم، یکیش هم همین 4 ماه پیش بود.

اولی منو چندین سال انداخت جلو و باعث شد زودتر مستقل شم، و دومی...

دومی موقعی بود که از کارم توی کمپانی معروف و حقوق خیلی خوب استعفاء دادم و برگشتم شهر قبلی، موقعی که فهمیدم باید زندگی کنم، موقعی که فهمیدم راهم اشتباه بوده.

خدا را شکر بعدش سفر ایران بود که خیلی خوش گذشت و باز کار خدا بود که 2 روز بعد از برگشتن توانستم یه شرکت بزرگ دیگه با همان حقوق کار بگیرم، شکر.

حالا میخواستم یه چیز دیگه بگم، تو سفر ایران، دو تا قسمت بود که خیلی دوست داشتم، یکی یه روز وسط هفته بود که داشتم چمران را شمال به جنوب میومدم و آهنگ کاروان بنان هم داشت میخواند، قرار بود خروجی همت بپیچم، آنقدر آهنگ تاثیر گذاشته بود روم که وقتی تموم شد فهمیدم خروجی رو رد کردم و رسیدم نواب.

دومیش، چهارشنبه ای بود که رفتم کاخ گلستان، یه عصر زمستانی سرد، توگوشم هم آلبوم دلشدگان علیزاده داشت قلبم رو چنگ میزد، 4 ساعت توی کاخ و حیاطش قدم زدم و خودم رو به دور از هیاهوی بازار، کنار شاه های قاجار و کمال و الملک و اون حال و هوای تهران قاجاریه دیدم.

این یعنی زندگی، یعنی لذت بردن، یعنی یه چیزایی حک بشه تو روح آدم...

بعضی ها...

بعضی هام هستند چیز خولند، باهاشون کاری نداشته باشید...

زندگی مضخرف...

همیشه تلاشم این بوده که خلق و خوی زندگی آمریکایی رو نگیرم، اما...

فکر این چند روزم شده به خرید یه ماشین دیگه، ماشینی که الان دارم خیلی خوبه، جدیده، سال پیش خریدمش و هیچ مشکلی هم نداره، اما کرمش افتاده به جونم که عوضش کنم، به قدری که امروز سر درد گرفتم.

شده دغدغه برام، برادرم میگه خوب نگیر، میگم خوب ما که خری نداریم از پلی ردش کنیم، علاقه ای هم هنوز به خرید خانه و ماندن در اینجا ندارم، پولم رو یه طوری بریزم تو جوب دیگه...

میگه خوبه اینم حرفیه...

یکی بیاد من رو آدم کنه لطفاً...

حرف حساب...

حدود 4 ماهه میشناسمش.

امروز بهش گفتم تا سال بعد باید وضعیتمان مشخص بشه، اگر برای شناخت بیشتر نباشه دلیلی نداره بیشتر از یکسال طول بکشه... 

مرد باید دل داره باشه...

نمیدونم چه اتفاقی در شکم بنده افتاده، که امروز شده اندازه گاوخونی، گنده شده مثل چی...

دکمه ی کتم بسته نمیشه، خودم هم خندم گرفته...