از بهر روز عید،سلطان محمود خلعت هر کس را تعیین می کرد.چون به تلخک رسید فرمود که پالانی بیاورید و بدو بدهید چنان کردند.چون مردم خلعت پوشیدند.تلخک آن پالان را دوش گرفت و به مجلس سلاطان آمد.
گفت:ای بزرگان،عنایت سلطان در حق من بنده از اینجا معلوم کنید که شما همه را خلعت از خزانه فرمود دادن و جامه ی خاص از تن خود برکند و بر من پوشانید!
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را.
گفتند: چرا؟
گفت:از بهر آن که من به سخن دروغ ایشان خرسند بودم،ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند!
درویشی گیوه در پا نماز می گذارد،دزدی طمع در گیوه او بست.
گفت: با گیوه نماز نباشد.
درویش دریافت.گفت:اگر نماز نباشد گیوه باشد.
از کلیات عبید زاکانی
سلام شب یلدای شمام مبارک باشه .. خوش بگذره
جهان برابر وی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
....
بیا که با تو بگویم غم ملامت دل
چرا که ندارم بی تو مجال گفت و شنود
بهای وصال تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
....
زشوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
به نیت داش روزبه.
سلام
مرسی که به من سر زدی
وبلاگ تو هم فوق العاده است
موفق باشی
فکر کی کنم که دیگه دوران هون دوره هم جمع شدنا ، فال گرفتنا و میوه و آجبل خوردنا تموم شده باشه . حالا دیگه همه انترنتی دور هم جمع میشن که خیلی هم بی مزست . آدم بیشتر احساس تنهایی می کنه .