دیشب، بعد از 70 ساعت بیداری، از 3 صبح خوابیدم تا 8 و باز خواب دیدم.
خواب دیدم مادرم تا 2 روز دیگر از بیماری بیشتر زنده نیست، تو خواب زار میزدم و گریه میکردم، چه خواب بدی.
خودم رو میزدم این ور آنور، میگفتم آخه چرا! از خواب که پاشدم متکام خیس از اشک بود، واقعا میخواستم تو اون لحظه فاصله ای وجود نداشت و میرفتم پیش مادرم.
بعداً که یکم آروم شدم، گفتم شکر که این خواب بود، بعد به خودم گفتم اگه واقعیت بود... تو مادرت رو سال پیش بغل کردی، یادته کی آخرین بار خوشحالش کردی، همین قضیه واسه پدر، پشتم لرزید، ترسیدم، واقعاً ترسیدم.
حالا فکر کن این خوابای مسخره همیشه ادامه داشته باشه...
واقعا دیوانه کننده س...
حتی وسط یه خواب یکساعته نیمروزی هم خوابای بد ببینی...
زندگی همینِ دیگه
ما هیچ وقت واسه پدرو مادرهامون بچه های خوبی نبودیم و نخواهیم بود.
امیدوارم اگه ماها یه روزی بچه دار شدیم اونا واسه ما بچه های خوبی بشن
... خیر باشه
در مورد خواب میگن اول بگید خیر باشه دوم اینکه خواب بد رو برای کسی تعریف نکن سه شنیدم که مرگ عزیزان در خواب نشان طول عمر آنهاست پدر و مادرت رو حفظ کنه