من از اون وبلاگ نویس هایی هستم که خودم نوشتن بلد نیستم، فکر کنم کمتر از 10 بار شده که برگردم و آرشیو وبلاگ خودم رو بخوانم، واسه همین فکر کنم وبلاگم بیشتر واسه خودم معنا میده تا دیگران.
هر تاریخی واسه من یادآور یه خاطره ای هست.
یک ماه گذشته خیلی بهم سخت گذشت، و فکر میکنم زمان زیادی می خواهد تا بتوانم با حوادث این مدت کنار بیام.
برگشتم پیش برادر، بهم میگه تو خیلی توقع داری از خودت در صورتیکه همه حسرت جایگاه تو رو میخورند.
نمیدانم، فعلا از لحاظ روحی روی تعادل نیستم، خانواده اصرار میکنند که برگرد ایران، ولی ایران کسی رو ندارم و میدانم برم دلتنگتر بر میگردم.
امیدم به خداست...
ایران خبری نیست.تو باید بمونی اونجا.کار و زندگیت اونجاست.
یه دوست دختری ردیف کن باهاش برو بیرون.خوشگل هم نبود نباشه.فقط دوستت داشته باشه.همین کافیه.
این غر زدن های من رو زیاد جدی نگیر، میاد و میره و زندگی هم جریان داره
میان اینجا مینویسم که خالی شم...
تو و محمد مثل هم هستید کلا غر زیاد میزنید خوشحال که باشی باید اعتراض کنی .... خیلی با حالی
آخ خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم !
میگذره رفیق ! امیدوارم خوب بگذره!
فک نمیکنم ایران خبری باشه ؟ خبریه ؟
هیچ جا هیچ خبری نیست
خوبه که خانواده شما می گه برگرد و این گزینه رو برات باز می ذاره
خانواده اصن خیلی هم خوب