یه گروهی تو وایبر هست، من، برادر و مادر.
صبح ها که من و برادر از خواب پا میشیم، مادر که زمان چای عصرش هست یه عکس سلام میفرسته و من و برادر هم یه هایی میگیم و میریم سر کار.
امروز یه عکس فرستاده بود، واسه ده سال پیش، مسافرت شمالی که به همراه خانواده دایی و عمو رفته بودیم، به نظرم عکسه بو لوبیا پلو میداد، یعنی اون لحظه طمع و عطر غذا را کامل حس کردم...
چقدر جالبه که تصویر ، صدا ، عطر و طعم اینقدر راحت می تونه برات تداعی شه ...
یه دوستی داشتم میگفت مگی احتمالاً تو از معدود افرادی هستی که همه ی احساست برای مرور خاطرات انقدر شدید یاریت می کنه !
الان حس کردم شما از من یک لول بالاتری :|
جالبه ، گاهی یک موسقی ،یک عکس یک چیز بی جان چه دنیای پر رنگ و بویی داره
عکسا بهترین خاطرات قدیمین.فیلم یه خاطره هایی داره ولی پشت هر عکس هزارتاسوژست.آدم از دیدنشون سیر نمیشه