.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

دید اول: مادرم عکس های دید و بازدید نوروز را برای من و برادرم میفرسته، شب که تلفنی با برادرم حرف میزنم میگه کاشکی اونجا بودیم، دلم تنگ شده، من اما چنین حسی ندارم، یعنی دلم تنگ اونطوری نشده.

دید دوم: بچگی من تا 14 سالگی تو محله سلسبیل گذشت، یادم میاد جمعه شب ها، پدرم ما رو سوار پیکان مان میکرد و میبرد تهرانگردی، اینجا دروازه دولت، اینجا چهار راه سیروس و ... آخرشم وامیستادیم از این باقالی فروش ها که رو چرخ باقالی دارند، باقالی میخریدیم و همون جا کنار خیابون میخوردیم.

دید سوم: اهل موزه نیستم، حوصله ام سر میره، ولی خیابون ها رو خوب گز میکنم، نوجوان که بودیم، به خاطر وجود پدر پزشک ارتشی، عموی تیمسار و اون یکی عموی سرهنگ، هر تابستان توی یکی از پادگان های تهران میرفتیم کلاس های تفریحی، بیشتر استخر، پینگ پونگ و کلاس احکام، منم همیشه کلاس احکام رو میپیچوندم و میرفتم پادگان گردی، جزغل بچه، همیشه دو سه بار اول گیر میوفتادم ولی خوب برادرزاده تیمسار بودم و ولم میکردن، دانشکده افسری، دانشگده جنگ که میگفتن آلمان ها زمان پهلوی اول ساختن، میرفتم تو فکر و خیال و خودم رو میبردم به اون دوران، با همون ذهن اون زمانم سعی میکردم جیپ های قدیمی (معروف به جیپ جنگی) را به همراه افسران و تپانچه هایی که به کمر داشتند تصور کنم.

دید چهارم: از تفریحات اصلی من در زمان دانشجویی شده بود گم شدن تو تهران، مترو هم که راه افتاده بود و کیفم کوک بود و ارزون میتونستم خیلی جاها برم.

به بهانه خرید یه بسته ورق آ 4 میرفتم بازار و تمام تلاشم رو میکردم گم و گور شم، میرفتیم تو دخمه های بازار، تو تکیه ها، مسجداش، تو سراهاش، تو اون مغازه هایی که راه ورودش از زیر زمین پشت کارتون ها بود، سپه سالار قبل و بعد از سنگ فرش شدنش، میدون توپخونه که بانک ملی بهش گند زد و کلاه فرنگی هاش رو خراب کرد ولی حداقل بعدش یکی مشابه اش رو ساخت.

میرفتم ایستگاه فردوسی تا پلاسکو و ساختمون آلمینیوم رو ببینم،به نظرم چیزایی بود که باید دید، کاخ های، میدان ارک،  باغ شاه، یا باغ سفارت روسیه که پدرم میگه زمان شاه اون گل فروشی جلوی در اصلی در حقیقت مامور دولت بوده و روزی دوبار راپورت میداده.

خودم رو مینداختم تو منوچهری و لاله زار، از ساختمان های قدیمی بالا میرفتم که توش آدم های قدیمی هنوز خیاطی داشتند، داروافنون که هیچ وقت نشد برم داخلش، دبیرستان البرز و هزاران جای دیگه...

دیدگاه آخر: امروز سر کار اتفاقی گزارش یک تهرانگردی رو خواندم، از بازار نوشته بود و لاله زار و تیاتر هاش، از میدون مشق و توپخونه، دلم رفت، تمام غم دنیا وجودم رو گرفت، دلم میخواست اونجا میبودم و تمامش رو دوباره تجربه میکردم...

نظرات 2 + ارسال نظر
ساقیسم چهارشنبه 8 فروردین 1397 ساعت 18:10 http://saghism.blogsky.com

میفهمم حستو،ولی این تابستون که برگشتم به این نتیجه رسیدم که این نوستالژی ها از دور قشنگه. از همون خونه تا لاله زارش دود و ترافیک و فاصله ماشین ها و جمعیت آدمها و له شدن توی مترو و روسروی توی سرم کلافه م کرد و اون حس خوبشو برد.

حرفتون رو قبول دارم، بیشتر دلتنگی برای بازدید هست نه بازگشت یا زندگی...

سمور آبی چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 13:13

الان که این کامنت رو میذارم ، از موزه هنر های معاصر میام و تو یکی از کافه های انقلاب نشسته‌ام.
راستش هیچوقت مهاجرت رو درک نکردم. هر بحثی راجع بهش میشه میگم کوه ها ، درختا ، آسمون تهران ، جاده فیروزکوه ، لاله و وصال رو بذارم برم ؟؟
حالا با بالا و پایین ها و شلوغیا ، یکی درمیون لینک های بورس و مهاجرت میاد‌. اما قانع نمیشم.

دنیا هنوز خوشگلیاش رو داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد